مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

دیالوگ ( گفتگوی چندشخصیت درفرم یک نمایشنامه و یا داستان ) بی در کنج غرب به نویسندگی مهدی علیپوراصل در بخش مسابقه دیالوگ های کوتاه |شخصیت های دیالوگ :آماندا زنی ۳۰ ساله و صدای دانی 

مهدی علیپور اصل
مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

اتاقی را می بینیم که میزی با ارتفاع یک متری با تلفنی رویش و صندلی در کنارش دیده میشود. صدای موسیقی آمریکایی جاز به گوش میرسد، و هرازگاهی برای چند ثانیه که صدای باز شدن در می آید، نورهای رنگی داخل اتاق می افتد (رقص نور).

مکان، کلوب شبانه یا بار یا همچین جایی است. زنی با لباس های رنگی و عجیب، با آرایش غلیظ و کفش های پاشنه بلند که گویی به زور به تن کرده باشد با گیلاسی در دست وارد میشود.(حدودا سی ساله) سمت تلفن میرود و شروع به شماره گیری میکند. ما صدای مرد پشت گوشی را میشنویم.

آماندا: الو… الو سلام عزیزم، منم آماندا

صدای دانی: الو… آماندا؟ آماندا زنم؟

آماندا: آره آماندا زنت.

صدای دانی: معلوم هست کجایی هرزه عوضی؟

آماندا: دانی… چی… دانی من بهت خبر دادم پس بامن اینجوری حرف نزن.

صدای دانی: توکه گوشیت خاموشه. اصلا زنگ نزدی بهم

آماندا: آره میدونم امروز اصلا بهت زنگ نزدم ولی برات نامه نوشتم، گذاشتم تو اتاق.

(صدای در و افتادن رقص نور به داخل)

صدای دانی: نامه؟ هیچ نامه کوفتی درکار نیست.

آماندا: یعنی چی نامهء کوفتی درکار نیس!؟… خودم نوشتم گذاشتم توی پاکت رنگی کارت عروسی پسر برادرزادهء شوهر عمه سیمون.

صدای دانی: چه رنگی بود؟

آماندا: چه رنگی بود!؟ نامه یا پاکت کارت عروسی پسر برادرزادهء شوهر عمه سیمون؟

صدای دانی: پاکت دیگه. نامه ی کوفتی توی پاکته

آماندا: آآآ عجله داشتم عزیزم دقیق یادم نیس ولی فک کنم… سبز بود، سبز پررنگ. لجنی.

صدای دانی: چی؟ پاکت عروسی لجنی؟ پناه برخدا

آماندا: آره دانی آره یه حروم زاده هایی ممکنه پاکت کارت عروسیشونو لجنی انتخاب کنن. ببین من الان تو پارتی… عه یعنی تو یه جشن تولدی ام و باید قطع کنم. باشه. خدافظ (میخواهد گوشی را قطع کند، صدای آنطرف خط نمیگذارد. نصف گیلاس را سر میکشد).

مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

صدای دانی: قطع نکن هی قطع نکن… تو مشروب خوردی؟

آماندا: چیه دانی؟ داد نزن… آره مشروب خوردم. یه گیلاس بعد از دو ماه که چیزی نیس عزیزم نه؟ تو اون خونه که جز قهوه و آب ویتامینه شده چیزی پیدا نمیشه. دانی شوخیت گرفته؟ آب ویتامینه شده؟!!

صدای دانی: من به فکر سلامتی مونم عزیزم. تازه اون آب های خوشمزه ارزون تر از ویسکی نیس؟

آماندا: دانی اصلا حواست هست؟ ما خیلی داریم سوسول طوری زندگی میکنیم

صدای دانی: نه ما سوسول طوری زندگی نمیکنیم آماندا… سوسول طوری بیشتر شبیه اینه که هرروز صبح آب خربزه یا گلابی چیزی بخوری

آماندا: دان یه سوال؟ اون نمیشه زندگی گوه طوری؟ میدونی دان من یه نتیجه ای گرفتم. هر زندگی بدون مشروب میشه زندگی گوه سوسول طوری… تمام. گوه سوسول طوری. پس من حق دارم امشب کلی مشروب بخورم تا زندگی گوه سوسول طوریم یادم بره

صدای دانی: هی عزیزم تو کی انقدر عاشق مشروب شدی؟ نکنه مادرت با یه ایرلندی رابطه ای چیزی داشته؟

آماندا: خفه شو دانی… من فقط از مشروب خوشم میاد… اون ایرلندی ها معتاد الکلن. میفهمی… کلی فرق کوفتی بینشون هست. دوس داشتن-اعتیاد. پس من یه نتیجه ی الکلی دیگه ای گرفتم. امشب به هیچ وجه قید نوشیدنی هارو نمیزنم. تازه اگه اونم “شیواس ریگل” باشه

صدای دانی: چی؟ اونجا “شیواس ریگل” دارین؟

آماندا: اوه آره این حرومزاده ها ویسکی مخلوط اسکاتلندی سرو میکنن… تازه ۲۵سالشووو(میخندد) باید مزشو امتحان کنی عزیزم… بی نظیره. ببین با اینکه از اون اسکاتلندی های حرومزاده خوشم نمیاد ولی در مقابل شوهر و خدای خود، باید اعتراف کنم که کارشون تو زمینه های مربوط به الکل، حرف نداره

صدای دانی: آماندا انگار با جاهای غیر از آمریکای لعنتیمون خیلی مشکل داری ها

آماندا: اوه لعنت به تو مرد… هیچکس از اسکاتلندی ها خوشش نمیاد، فقط من نیستم… منظورم اینه که هیچکس از جایی که مردا دامن میپوشن خوشش نمیاد… حالا هرچقدرم کشور لعنتیشون درخت و جزیره داشته باشه مهم نیس. چون دامنه کارو خراب کرده. بهش چی میگن؟ “کیلت” اسم مزخرفی هم داره…

صدای دانی: قضیه دامنو دیگه بزرگش نکن عزیزم. دامن یا شلوار. مهم اینه که لخت نباشن. یه چیزی تن نکبتشون باشه. عین سرخپوستای حرومزاده با یه برگ درخت که راه نمی افتن اینور اونور. می افتن؟

آماندا: چی!؟ قضیه دامن خیلی هم بزرگه… عزیزم فک کن شبا زنه به شوهرش به جای، شلوارتو، بگه عزیزم میشه دامنتو دربیاری… هی دانی کلمه دامن و شلوار چیزی نیست که به راحتی بشه جاشونو عوض کرد نه!؟

صدای دانی: هی آماندا فکر کنم دیگه اونا دامن نمی پوشن . فقط توی فیلمای تاریخی لعنتیشون دیدی.

آماندا: نه نه نه فقط تو فیلما نیس، فک کنم هنوزم میپوشن. دانی با دامن اسکاتلندی وقتمو گرفتی و دارم جشن کوفتیمو از دست میدم. وقتشه قطع کنیم

صدای دانی: این تویی که همش از اصل مطلب منحرفمون میکنی. کی میای خونه؟

آماندا: (کمی کلافه) عزیزم توی همون نامه… نامهء لجنی برات نوشته بودم که امشب تولد لی لی ئه و دیر میام، شایدم خیلی دیر بیام، شایدم خیلی خیلی دیر بیام ولی اگه الان قطع نکنی ممکنه اصلا نیام، باشه؟ باید قطع کنی دانی

صدای دانی: صبرکن ببینم. تو اصلا به عروسی پسر برادرزاده شوهر عمه سیمون نرفته بودی که.

آماندا: چی!!! اوه نه نه من به عروسی پسر برادرزادهء شوهر عمه سیمون رفته بودم، اصلا چه ربطی داره که من به عروسی پسر برادرزادهء شوهر عمه سیمون رفتم یانه! اونا پاکت لجنی رو که اوردن دم در لجنی مون نه؟ هان؟… آفرین پسر خوب الان دیگه باید قطع کنی چون دارم جشن لجنی مو از دست میدم. خدافظ( میخواهد قطع کند باز صدا نمیگذارد)

مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

صدای دانی: هیچ نوع نامه لجنی رنگی نداریم اینجا. کجایی؟(فریاد میکشد) داری دروغ میگی. کجایی؟

آماندا: هی هی… انقد نعره نکش که کجایی کجایی، همه همسایه های منحرفمون فهمیدن جریان لجنو. بجای اینکار برو نامهء لجنی رو پیدا کن لجن.

صدای دانی: نه من نمیرم نامه رو پیدا کنم تا نگی امشب چه خبره؟

آماندا: (بیشتر کلافه میشود) دیگه داری میری رو اعصابم دانی.دیگه داری میری رو…

صدای دانی: عزیزم من امشب بهت نیاز داشتم. یه اتفاقی افتاده ولی یادم نمیاد چی. فقط امشب بهت نیاز شدید داشتم.

آماندا: چی!؟ اوه مزخرف نگو دانی مزخرف نگو… نیاز؟ اونم همین امشب.( با کمی بغض که به عصبانیت ختم میشود) من دو هفتس هر شب خدا، میرم حموم، میام موهامو شونه میکنم، عطر میزنم، آرایش میکنم، لباسای تنگ رنگی می پوشم، بعضا هم که هیچی نمی پوشم ولی تو حتی نگاهمم نمیکنی. تنها کاری که شبا بلدی عین خرس خرو پوف کردنه. البته من خروپوف کردن خرسارو نشنیدم. ولی حدس میزنم شبیه صدایی باشه که شبا از خودت درمیاری. حدس میزنم. حدس زدن که تو این کشور جرم نیس نه؟

صدای دانی: هی هی. چی؟ عطر و حموم و آرایش از کجا اومد؟ خرس!؟ من دارم از یه جور نیاز عاطفی حرف میزنم

آماندا: (مکث. یکه میخورد). اوه… یعنی… منظورت نیاز عاطفی بود!؟ لعنتی… راستش داشتم خوشحال میشدم که بالاخره از اون نیازا پیدا کردی… (با صدای بلند) نمیفهمم دانی تو اصلا داری یانه!؟

صدای دانی:  لعنت به تو زن معلومه که دارم. دارم یه خوبشم دارم

آماندا:(مکث) نیاز عاطفی رو دارم میگم مادر به خطا…

صدای دانی: (گریه میکند) من امشب قاطی کردم عزیزم. اصلا حالم خوب نیس

آماندا: (تعجب میکند) دانی تو داری گریه میکنی؟ اوه عزیزم چیشده؟ …گریه نکن عزیزم…خب من تو اون نامه لجنی همه چی رو برات توضیح داده بودم. چرا لجن بازی درمیاری عزیزم؟(صدای در و افتادن رقص نور داخل اتاق)

صدای دانی: امشب باید اینجا بودی. من باز گند زدم .امشب باید…

آماندا: دانی ببین دانی کیک تولدو بردن، اون کیک کوفتی رو بردن .باید برم خب؟

صدای دانی: من شغلمو از دست دادم .من شغلمو…

آماندا: باشه بعدا حرف میزنیم بعدا(گوشی را ازصورتش کمی جدا نکرده دوباره سریع به گوشش میگذارد). صبرکن صبرکن دانی. قطع نکن… چی؟ یبار دیگه بگو

صدای دانی: شغلمو از دست دادم. انگاری اخراج

آماندا: (عصبانی و از خود بی خود میشود).باورم نمیشه. دانی باورم نمیشه از آخرین باری که شغلتو عوض کردی دو روز و هفت ساعت و… چهل وپنج دقیقه میگذره.(گوشی را روی میز میکوبد.چند قدم محکم اطراف میز برمیدارد. دوباره گوشی را برمیدارد). میشه بگی از شیرینی پزی چرا دیگه اخراجت کردن احمق بی عرضه؟

صدای دانی: باید برات توضیح بدم. اصلا نمیدونم فکرم مشغولی چیزی بود… این شیرینی پزی اصلا فضاش خوب نیس آماندا. کارکناش یه مشت حرومزادهء عوضی ان میدونی. نمیدونم چطور شد خامه رو اشتباهی زدم رو شیرینی خشک ها.

مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

آماندا: اوه باورم نمیشه دانی. باورم نمیشه… یعنی چی که خامه رو اشتباهی زدی رو شیرنی خشکا؟… معلوم هس اون حواس کوفتیت کجاس حرومزاده؟… اوه آره آره حدس میزنم از پشت ویترین به اندام زنایی که میان مغازه نگا میکنی آره؟ آره شایدم پشت همون ویترین یه کارایی میکنی که باعث میشه دیگه شبا به من توجه نکنی ابله کثافت حرومزاده.

صدای دانی: آماندا عزیزم من درستش میکنم. یه کار دیگه گیر میارم…

آماندا: بس کن دیگه دانی بس کن. دیگه این حرفات به هیچ جاییم نیس… اصلا میدونی چیه!!! من یه تصمیمی گرفتم حرومزاده. من… یه تصمیم… من فکر میکنم امشب باید با یکی از مردای خوشتیپ و بور بالای ۱۸۰ سانتی خوش  بگذرونم. آره با… ( صدای در و افتادن رقص نور به داخل)

صدای دانی: صبرکن ببینم. (فریاد میکشد) مگه اونجا یه جشن خصوصی و زنونه نیست؟!

آماندا:  چی؟ اوه داد نزن… من نگفتم این یه جشن زنونس. من نگفتم این یه… همچین حرفی از دهن گشاد من بیرون نیومد دانی… هرجشنی به وجود جنسای مخالف نیاز داره. مگه اینجا کجاس عزیزم؟ اینجا روستای دورافتادهء مامان مری تو نیس که هرهفته جشنای زنونه توی کلیسا میگیرن.(دانی میزند زیر گریه) اینجا خونهء مامان مری نیس که فقط زنا اجازه ورود دا…

صدای دانی: اوه. خدا منو دوبل لعنت کنه. میگم یه چیزی یاد رفته. مامان مری… آماندا مامان مری مرده

آمندا: (.سردرگم. جا میخورد) الان موقع مزخرف گویی نیس، الکی گریه نکن. چون باعث میشه دوباره هی از کلمه لجن استفاده کنم دانی

مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

صدای دانی: (همچنان گریه میکند) مزخرف نیس از کلیسا بهم زنگ زدن. انگار راهبه ای چیزی بود. گفت مامان مری به دیار باقی شتافت

آماندا: (مکث.شوک زده).یعنی چی… م م مامان مری به دیار باقی شتافت!؟ مگه میشه!؟

صدای دانی: چرا نمیشه. همه یه روزمیمیرن

آماندا: میدونم همه یه روز میمیرن ولی… باید درست همین امشب می شتافت!؟

صدای دانی: ببخشین دیگه نمیدونسته امشب به یه جشنی جایی میری

آماندا: اوه معلومه که بخاطر جشن لجنیم نمیگم عزیزم…شوکه شدم(غمگین میشود.صدای در ولی رقص نور نمی افتاد) تسلیت میگم دانی. واااای خیلی متاسفم. خیلی ناراحت شدم عزیزم. تسلیت میگم… من مطمئن ام مامان مری الان توی بهشته دانی. آروم باش

صدای دانی: ممنون ولی همین سه ساعت پیش به دیار باقی شتافته

آماندا: چی!!! همین سه ساعت پیش به دیار باقی شتافته!؟(دوباره کلافه میشود) خب عزیزم سرعت روح میگن از سرعت هواپیما هم بیشتره. الان توی بهشت هم نباشه مطمئنم دم درشه.

صدای دانی: تو این همه اطلاعات راجب سرعت روح هارو از کجا میدونی؟!

آماندا: ( جدی. عصبانی) یعنی چی من این همه اطلاعات درباره روح هارو از کجا میدونم!!! (مکث) صبر کن صبر کن… اوه دانی منحرف، من شرط میبندم الان فکر کردی که ممکنه من با یه روح تو رابطه باشم آره؟ … آره آره هستم عزیزم مچمو گرفتی حرومزاده.

صدای دانی: این مزخرفات چیه؟ نکنه واقعا خیانت کردی؟!

آماندا: اوه نه نه به نظر من که خوابیدن با یه روح خیانت محسوب نمیشه دانی. کتابای مقدس هم به آدمای زنده اشاره کردن نه روح های نازنین. البته مطمئن نیستم که روح ها بتونن کارایی بکنن یانه، ولی اگه یه روز مطمئن بشم حتما به یه عرب یا آفریقایشون پیشنهاد دوستی میدم.

مهدی علیپور اصل | شبی در کنج غرب

صدای دانی: چرا؟!

آماندا: چی چرا؟

صدای دانی: توکه با همه جا جز آمریکا مشکل داشتی! چرا آفریقایی؟…چی عرب؟

آماندا: خب اونا سیاه پوستن دانی و من فکر میکنم سیاه ها رنگ روحشونم سیاه باشه. اونوقت شبا نیاز نیس که قایم بشیم. میدونی حتی پیش تو هم میتونیم… یعنی میتونیم گپ بزنیم و متوجه نشی. هان؟

صدای دانی: هیییی… من هم تورو هم روح اون کاکاسیاه هارو به آتیش میکشم

آماندا: (صدای موسیقی هم قطع میشود.صدای در. آماندا خسته شده) دانی انقدر مزخرف نگو. بذار منم به مزخرفام ادامه ندم… چرا مثل پسرایی که مامانشون مرده نمیری دوتا شمع روشن کنی و کت شلوار سیاهتو آماده کنی و بعدشم بزاری من گورمو از اینجا گم کنم و بیام فردا بریم به اون گوه گرفته ی خراب شده…(تلفن را ناخواسته روی میز و گیلاس میکوبد و گیلاس میشکند) منظور یعنی تا بدن مامانت خراب نشده

صدای دانی: بدن مامانم تا ما برسیم خراب میشه؟

آماندا: ( گریه اش میگیرد) نه دانی بدن یه شبه خراب نمیشه، ما تا فردا شب وقت داریم باشه؟

صدای دانی: انگار یه سری اطلاعات راجب بدن مرده هام داری آره؟

آماندا: (عصبانی شده فریاد میکشد) نه نه نه. من هیچ اطلاعاتی راجب بدن مرده ها ندارم احمق عوضی… فقط حدس میزنم. حدس زدن که تو این کشور جرم نیس نه!؟ پس بذار فکر کنیم تا فردا شب وقت داریم دانی کثافت… تا چهل و سه دقیقه خونه ام عوضی(میخواهد گوشی را بزارد. دست نگه میدارد) دوست دارم ( دوباره میخواهد قطع کند. دست نگه میدارد) حرومزاده.

(محکم گوشی را قطع میکند. دست هایش می لرزد، کمی تو فکر فرو میرود. بعد از کیفش پاکت سیگاری در می آورد و یک نخ روی لب میگذارد. گویی دنبال کبریت یا فندک باشد، دست در کیف میکند. پاکتی به رنگ سبز لجنی درمی آورد. کمی نگاهش میکند. فندک را پیدا کرده و پاکت را آتش میزند. نور میرود.)

اینستاگرام بازینام


بازینام

وب سایت بازینام | بازینام مجله فرهنگ ، ادب و هنر |

13 دیدگاه

محمدرضا · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۱۲ ب٫ظ

ممنون
بسیار زیبا……

علی · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۱۳ ب٫ظ

خوب

مهسا محصلي · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۳۵ ب٫ظ

آقای علیپور خیلی خوب بود👌🏻

ف.م · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۵۶ ب٫ظ

big like

غزل · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۰:۰۱ ق٫ظ

عالی فوق العاده

Marzie · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۱:۴۵ ق٫ظ

عالی

ميلاد · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۲:۴۵ ق٫ظ

تبریک به نویسنده جواااان، بسیار عالى

امیر · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۹:۲۸ ق٫ظ

عالی بود

شراره سهيلى · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۱۰:۱۱ ق٫ظ

عالى بود تازه خیلى اطلاعات دستم اومد

mehdi · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۵:۰۲ ب٫ظ

شبی در کنج غرب از دوتای دیگهء همین نویسنده قوی تره

yashar · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۹:۳۵ ب٫ظ

👍🏻👍🏻👍🏻

reza · آذر ۲۹, ۱۳۹۷ در ۷:۰۸ ب٫ظ

کمدیش رو دوس داشتم…

حسین · آذر ۳۰, ۱۳۹۷ در ۰:۲۹ ق٫ظ

اسم اثر به نظر من کمی عجولانه انتخاب شده و زیاد با داستان نمی خونه،شخصیت علارغم تلاش بسیار برای پردازش به نحوی که باید پرداخت نشدند،انگیزه های کاراکترها از همان اول کار معلوم نیست و همان انگیزه اولیه(چرایی زنگ زدن آماندا به دانی) و هدفش فراموش شده و بهش پرداخته نمی شود،زبان اثر به نسبت فضایی که برای خواننده می سازد به نظرم خیلی به موقعیت و فضا نمی خورد،تلاش برای طراحی کمدی کلامی به شکل کلیشه ای بوده و به سمت لووس شدن و لوده شدن می رود،تلاش نویسنده البته در حوزه ابعاد رواشناختی کاراکترها قابل تقدیر هست،ولی باز هم ابعاد کاراکتر دانی تا حدودی در هاله ای از ابهام قرار دارد،در حالت کلی اگر نویسنده انقدر که به فکر پربار کردن محتوا بود به فکر فرم ارائه آن هم می بود با اثری قرص و محکم تری مواجه میشدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *