مسابقه دیالوگ نویسی

نمایشنامه کوتاه امشب بخش مسابقه دیالوگ نویسی ، به نویسندگی مهدی علیپوراصل، هفتمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ | شخصیت ها: دختر۲۵ ساله / مرد ۳۰ساله

دیالوگ نویسی

مکان داروخانه ای نسبتا کوچک است. متصدی دارو که دختریست جوان نشسته و مجله ای می خواند. مردی با قدم های آهسته وارد میشود. تا دختر را میبیند می ایستد و دستپاچه تصمیم به بیرون رفتن می گیرد.

دختر: آقا… بفرمایین. من اینجام

مرد: (به سمت دختر برمیگردد) آهان پ پ  پس یه نفر هست.

دختر: ندیدین منو؟!

مرد: (تا پیشخوان میرود) ندیدم شمارو. متاسفم

دختر: عجیبه

مرد: چی عجیبه؟! (مرد یا سرش پایین است یا قفسه ها را نگاه میکند)

دختر: من قدم کوچیک نیست.

مرد: من نگفتم قدتون کوچیکه

دختر: ولی شما مو ندیدین…

مرد: عجیبه… بله من شمارو ندیدم.

دختر: شاید من زیادی تو کنج بودم!

مرد: زیادی کجا بودین؟!

دختر: تو کنج…

مرد: تو کنج !!! نه شما…

دختر: من چی؟

مرد: زیادی تو کنج نبودین.

دختر: خب پس شاید من…

مرد: نه نه… شما محل قرار گیریتون خیلی هم مناسب بود.

دختر: پس دلیل اینکه…

مرد: من حواسم یجای دیگه بود…

دختر: یعنی منظورتون اینه که مشکل از شما بود؟

مرد: بله مشکل از دید من بود…

دختر: خب اینطوری بهتره… خیالم راحت شد.

مرد: خیالتون !!!

مسابقه دیالوگ نویسی

دختر:بله. آخه من همش چند روزه اینجا مشغولم. و بهم گفتن که حواسم باید به رضایت مشتری ها باشه.

مرد: اینجا جز شما کسه دیگه ای…

دختر: چرا خود خانوم دکتر.

مرد: منظورم یه متصدی عین شما…

دختر: یه متصدی عین من ؟!

مرد: یه متصدی عین شما ولی…

دختر: خب اگه نظریه جهان های موازی حقیقت داشته باشه شاید یکی عین خودم براتون پیدا کنم. ولی فعلا نداریم.

مرد: نه نه… یه متصدی عین شما ولی مرد باشه.

دختر: آهان. چرا یکی رو داریم. گفت چند دقیقه میره بیرون و برمیگرده…

مرد: عالیه. خب پس من منتظر میشم برگرده.

دختر: خب حالا که من اینجام.

مرد: راستش بهتره که…

دختر: میشه نسخه تونو ببینم؟

مرد: نه.

دختر: نسخه تونو نمیدین ببینم؟

مرد: نه

دختر: چرا ؟!

مرد: چون ندارم.

دختر: نسخه ندارین؟

مرد: نسخه ندارم.

دختر: خب پس حتما آزاد خرید میکنین.

مرد: بله… فکرکنم

دختر: خب چی میخواین؟

مرد: راستش بهتره که منتظر متصدی مردتون بمونم.

دختر: نمیشه…

مرد: چرا !!!

دختر: چون اگه خانوم دکتر سر برسه و ببینه که من کار شمارو راه ننداختم برام بد میشه.

مرد: خب پس من میرم.

دختر: نه نمیشه…

مرد: چرا ؟!

دختر: چون دوربین این دقایقو ضبط کرده… و خانوم دکتر بعضی شبا دوربیناشو چک میکنه.

مرد: چک میکنه؟

دختر: آره چک میکنه… میگه اوایل اینطوری بهتره. اون تو چک کردن حرف نداره.

مرد: حرف نداره توی چک….

مسابقه دیالوگ نویسی

دختر: منظورم اینه اون حس ششمی هفتمی چیزی داره و میدونه کی باید چک کنه.

مرد: خب چک کنه…

دختر: اینجا فروشگاه عطرفروشی یا لباس زیر نیست که مشتری ها بیان و فقط قیمت بپرسن و برن… میفهمین چی میگم؟ یعنی شما حتما یه درد و مرضی داشتین که از اینجا سردر اوردین… و اگه شما بعد از این همه بحث، بدون خرید تشریف ببرین برای من بد میشه آقا.

مرد: فهمیدم…

دختر: خب؟

مرد: خب؟

دختر: فهمیدین؟

مرد: فهمیدم.

دختر: خب؟

مرد: خب؟

دختر: خب باید الان یه چیزی رو کنین.

مرد: یه چیزی رو کنم !؟

دختر: یه چیزی رو کن.

مرد: چه چیزی رو کنم ؟!

دختر: یه نسخه یا اسم یه دارو…

مرد: چی !؟

دختر: یه نسخه یا اسم یه داروی کوفتی…

مرد: چی؟ وای… استرس گرفتم…

دختر: هی تو چطه؟ یه اسم بگو…

مرد: خب بذارین فکر کنم. وای…

دختر: اسم اون داروی مادر به خطارو بگو…

مرد: من… من من…

دختر: فقط یه اسم دارو و یه فعل مناسب واسه اون “من” انتخاب کن.

مرد: من من… دارو نمیخوام…

دختر: دارو نمیخواین؟!

مرد: نه.

دختر: پس حتما یه چیزای بهداشتی میخواین…

مرد: یه جورایی…

دختر: شما خیس عرق شدین.

مرد: نه آره آره من یکم عرق ریختم…

دختر: یکم؟ اسم این “یکم” نیست. شما تو عرق ریختن حرف ندارین !!!

مرد: آره من یکم تو عرق ریختن حرف ندارم…

دختر: شما از یه چیزی خجالت میکشین؟

مرد: راستش من… نه من راستش…

دختر: و دارین وقت رو تلف میکنین که اون متصدی مردمون بیاد…

مرد:

دختر: و با اینکارتون سعی دارین به آینده شغلی من لطمه بزنین…

مرد: نه من نه… من همچین آدمی نیستم…

دختر: پس بگین چی نیاز دارین و خجالتو بذارین کنار.

مرد: من یه جورایی… من فقط… یعنی…

دختر: اون خجالت لعننی رو بذارین کنار.

مرد: من باید خجالتو بذارم کنار… من خجالتو میذارم کنار… من سی سالمه.

دختر: …

مرد: من خونه دارم.

دختر: …

مرد: یه ماشین هم تازگیا گرفتم.

دختر: …

مرد: من یعنی دارم مستقل زندگی میکنم.

دختر: …

مرد: یه شغل مناسبی هم دارم.

دختر: …

مرد: که اگه حتی خجالتی هم باشی بهش لطمه نمیزنه.

دختر: …

مرد: من.. من… گفتم سی سالمه؟!

دختر: …(با سر تایید میکند)

مرد:من خیلی تنهام.

دختر: …

مرد: یعنی همیشه تنها بودم.

دختر: …

مرد: تا به امروز.

دختر: …

مرد: امروز یه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم امشب دیگه تنها نباشم.

مسابقه دیالوگ نویسی

دختر: …

مرد: آره من تصمیمشو گرفتم و برای این تصمیم نیاز به یه چیزی دارم.

دختر: …

مرد: برای محکم کاری… نیاز به یه چیزی دارم.

دختر: چه جور چیزی !!!؟

مرد: یه چیز خوب…

دختر: …

مرد: یه چیزی که لازم دارم برای تصمیمم، که تصمیم بدون پشیمونی جلو بره.

دختر: …

مرد: و من از این تصمیمم پشیمون نشم… و باز تصمیم بگیرم که از این تصمیما بگیرم.

دختر: …

مرد: خدای من دارم سکته میکنم… فهمیدین منظورمو؟!

دختر: دارین از من خواستگاری میکنین؟

مرد: …

دختر: یه جور خواستگاری غیر مستقیم.

مرد: چی؟ نه نه… من نه… من…

دختر: یک ساعته اینجا وایستادین و رو اوردین به خواستگاری غیرمستقیم؟

مرد: نه من منظورم این نب… چی؟ خواستگاری غیرمستقیم؟!

دختر: همه تلاشت همین بود؟

مرد: نه نه من نخواستم خواستگاری غیرمستقیم کنم. نه…

دختر: نه؟ پس چی؟!

مرد: نه معلومه که نه… یعنی باید منظورمو جور دیگه ای می گفتم..  آآآآآ…

دختر: نکنه…

مرد: نکنه چی؟

دختر: نکنه به من…

مرد: نکنه به تو چی؟

دختر: نکنه داشتی بهم پیشنهاد خوابیدن میدادی؟

مرد: یا مسیح.. چی؟ خوابیدن؟ خوابیدن باتو؟…

دختر: لعنت بهت… پیشنهاد خوابیدن میدی بدون اینکه قبلش برا شام یا میلک شیکی چیزی دعوتم کنی؟!

مرد: صبرکن… صبرکن… نه من همچیم آدمی نیستم.

دختر: پس تو چجور آدمی هستی؟! لعنت به شما مردا…

مرد: من.. من من نمیخواستم ناراحتتون کنم… خدایا گند زدم… ببینین در خونهء من همیشه به روی شما بازه…

دختر: بازه؟

مرد: چی؟

دختر: در خونتون.

مرد: بله اگه بخواین باز میکنم براتون… با کمال افتخار.

دختر: امشب چی بازه؟

مرد: بله امشب هم میتونم باز کنم…

دختر: دارین منو به خورد قهوه به خونتون دعوت میکنین؟

مرد: بله بله باعث افتخاره… خواه… نه نه نه

دختر: نه؟

مرد: نه یعنی امشب یه نفر دیگرو تصمیم گرفتم… شمارو فرداشب میتونم تصمیم بگیرم… یعنی دعوتتون کنم.

دختر: …

مرد: آآآآآ

دختر: …

مرد: من یه بسته کاندوم میخواستم… حالاکه حرفش پیش اومد.

دختر: …

مرد: یکم تو این مسائل خجالتی ام.

دختر: …

مرد: بار اولمه امشب… آره سی سالمه ولی خب بار اولمه.

دختر: …

مرد: بچگی هامو یادم نمیاد شاید یبار مثلا…

دختر: …

مرد: یه بسته کا کا کاندوم لطفا.

دختر: نداریم… تموم کردیم.

مرد: چی؟ … لعنت به این شانس.

دختر: … (چندین ثانیه در سکوت میگذرد و دختر به مرد زل زده است)

مرد: فردا چی؟

دختر: فردا چی؟

مرد: فردا تشریف میارین خونه؟

دختر: …

مسابقه دیالوگ نویسی

مرد: آدرس رو بنویسم؟…

دختر: گورتو از اینجا گم کن.

مرد: ناراحت شدین؟ بدون خرید برم؟

دختر: گورتو از اینجا گم کن.

مرد: آینده شغلیتون؟!

دختر: …

مرد: چک کردن دوربینا…

دختر: ( فریاد میزند و مجله را به صورت مرد میکوبد) گورتو از اینجا گم کن.

مرد پا به فرار میگذارد. دختر چند ثانیه ای فکر میکند. روی صندلی میرود و با پاشنه کفشش دوربین بالاسرش را داغون میکند. نور میرود.

بخس مسابقه دیالوگ

برای امتیاز دهی و نقداین دیالوگ میتوانید از طریق کامنت گذاری اقدام کنید:
اینستاگرام بازینام


بازینام

وب سایت بازینام | بازینام مجله فرهنگ ، ادب و هنر |

14 دیدگاه

mehdi · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۰:۱۶ ق٫ظ

دمت گرم

محمدرضا · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۱۰ ب٫ظ

بسیار عالی….

مهسا محصلي · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۳۲ ب٫ظ

لذت بردم از خواندن اش. ساده و روان بود👌🏻👌🏻👌🏻

مریم · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۴۰ ب٫ظ

عجیب بود!!!

غزل · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۵۴ ب٫ظ

خیلی با نمک و جالب

ف.م · آذر ۲۵, ۱۳۹۷ در ۱۱:۵۵ ب٫ظ

بسیار عالیست این کار 👌🏻👏🏻

ميلاد · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۲:۴۳ ق٫ظ

بسیار عالى

وحید · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۷:۳۶ ق٫ظ

دمت گرم عالی بود👌

امیر · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۹:۲۷ ق٫ظ

خوب بود

شراره سهيلى · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۱۰:۰۰ ق٫ظ

بسیار عالى 👌👌👌

yashar · آذر ۲۶, ۱۳۹۷ در ۹:۳۴ ب٫ظ

👍🏻👍🏻👍🏻

علی کاظم زاده · آذر ۲۸, ۱۳۹۷ در ۸:۳۸ ق٫ظ

همیشه تلاش کن داداش مهدی عزیز.

حسین · آذر ۲۹, ۱۳۹۷ در ۱۱:۲۱ ب٫ظ

دیالوگ ها ساده و بسیار روان،شخصیت پردازی به واسطه ی القای درست فضای اثر بسیار خوب صورت گرفته است،ولی پایان بندی کمی افراطی یوده و به نظرم به ویژگی های کاراکتر دختری که از اول تعریف شده تا حدودی نمی خورد.ولی در حالت کلی تعلیق ها در جای خود به کار رفته و از همان ابتدا و ورود کاراکتر مرد ذهن را درگیر میکند.

ابی · آذر ۳۰, ۱۳۹۷ در ۰:۲۳ ق٫ظ

عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *