کلاغ ها موجودات خوشبخ تری هستند عنوان داستان کوتاه بر محور گفتگوی بین چندشخصیت و یاهمان دیالوگ محور می باشد

دیالوگ کوتاه و یا همان گفتگوی بین دو یا چند شخصیت داستانی و یا نمایشی با عنوان کلاغ ها موجودات خوشبخت تری هستنند به نویسندگی فاطمه فریدن در بخش مسابقه دیالوگ های کوتاه هفتمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ بازینام

صحنه : یک پارک نسبتاً خلوت که گهگاه صدای گام‌های عابران سکوت فضایش را به هم می‌ریزد. صدای بوق اتومبیل‌ها از خارج صحنه شنیده می‌شود. صدای قار قار کلاغی که دقایقی است در همین نزدیکی‌ها پرسه می‌زند نیز مدام تکرار می‌شود. دختر و پسر روی یک نیمکت فلزی نشسته‌اند و مشغول صحبت هستند.  

             پسر : بالاخره روز موعود فرا رسید

             دختر : هفت سال. باورم نمی‌شه

             پسر : باورت بشه. دیگه داریم به نزدیک می‌شیم

             دختر : یادته؟ فقط ده بار کارت عروسی چاپ کردیم

             پسر (می خندد) : خب رکورد زدیم

             دختر : همه‌اش تقصیر من بود

             پسر : ای بابا! تو که تقصیری نداری. تو فقط یک سال توی حالت کُما بودی

صدای قارقار کلاغی شنیده می‌شود.

             دختر : سه سال هم که پدرم گم شده بود و معلوم نیست کجا رفته بود

             پسر : خب البته یک سال هم که به خاطر مرگ مادربزرگ من صبر کردیم

             دختر : شیش ماه هم که صبر کردیم تا پول‌های تو پیدا بشه

             پسر : هفت ماه هم که درگیر ماجرای طلاقِ خواهر جنابعالی بودیم

             دختر : بعد هم که خونه شما آتیش گرفت

             پسر : همون موقع هم کارت عروسی رو چاپ کرده بودم. باور کن

دختر : می‌دونم ولی بعدش هم که تو به خاطر قضیه خودکشی دوستت افسرده شدی و از من دوری کردی و خودت هم گفتی که قصد خودکشی داری و…

پسر : نه اون به خاطر غرق شدن دوستم توی دریا بود

صدای قارقار کلاغی از فاصله‌ای نزدیک تر شنیده می‌شود.

             دختر : وا! پس اون کی بود که تنه درخت افتاد روی ماشینش و مُرد؟

             پسر : نوه عموی بابام بود… آخی. سه ماه هم به خاطر اون صبر کردیم

             دختر : چند ماه هم که با همدیگه قهر بودیم

             پسر : اِ! این که بیشتر از هفت سال شد

             دختر : فراموشی هم که گرفتی خداروشکر!

پسر : نه. گوش کن. سه سال اینجا و یک سال به اضافه شیش ماه…

صدای قارقار کلاغ شنیده می‌شود. کلاغ از خارج صحنه پر می‌زند و روی لبه صندلی در فاصله میان دختر و پسر می نشیند.

             دختر : این کلاغ اینجا چی کار داره می‌کنه؟

             پسر : به مناست ازدواج ما داره می‌خونه. باور کن این کلاغه خوشبخت تره

             دختر : چی داری می‌گی؟ کدوم ازدواج؟… تو هنوز هم شوق و ذوق داری؟

چند لحظه سکوت برقرار می‌شود و بعد از آن صدای کلاغ در فضا می‌پیچد.

پسر : راست می‌گی‌ها. اصلا ما واسه چی داریم ازدواج می‌کنیم؟ مایه خجالت و شرمساری‌یه که بعد از این همه سال…

دختر : باید بیشتر فکر کنیم

پسر : حق با توئه. من میگم یک سال دیگه رو هم بذاریم برای فکر کردن

پس از چند لحظه دختر و پسر از نیمکت برمی‌خیزند و فضا را ترک می کنند. کلاغی که روی لبه صندلی نشسته است، با شدت و حرارت بیشتری می‌خواند و صدای قارقار در فضای پارک طنین‌انداز می‌شود. تاریکی


بازینام

وب سایت بازینام | بازینام مجله فرهنگ ، ادب و هنر |

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *