مرجان ظریفی : یک میس کال از شیرین

مرجان ظریفی نویسنده داستان کوتاه یک میس کال از شیرین در ششمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ بازینام در بخش مسابقه

یک میس کال از شیرین یک میس کال از شیرین دارم .

نه… نه از او ن نیست . یکی از این پیامهای تبلیغاتیه که می خوان مردم رو بچاپن!

.فکر کردم گوشیییز زنخ خوردو و من نمهدی.

م. گالب تو روتون ، تا میرم مسییارا فک می کنز گوشییی صاب مردو ام دارو زنخ می خورو .

پیش خودم می گز شای. شیرینه . آخه وقای رفت کلی.ش رو با خودش نبرد.

اوایل گو شیز رو با خودم می بر دم … گالب تو روتون .. می بردم م سارا .

اما هدون روز اول که شیر رو شویی رو باز کردم و خواساز دساامو آب بزنز از جیبز سر خورد

و افااد تو کاسه ی روشویی . تا اوم.م بر ش دارم مثه یه قلوو سنخ رفت زیر آب .

آخه آب روی فاضل آب روشویی مون برعکس دل خودم کن. روی دارو .

هیچی ! حاال اگه ک سی زنخ بزنه ا صال ندی شنوم . یعنی دیگه ص.ای زنگش در ندیاد .

فقط چراغ صمح ه اش روشن می شه .بخ.ا هدون موقه زود خاموشش کردم

و دل رودو اش رو خشک کردم . اما افاقه نکرد.

یه ماهه یه دل سیر روی سنخ توالت ننشساه ام . دل بی صاحابز هی مثل ماه پیچ می خورو .

اگر شیرین بود … حادا برام یه جوشون.

و ای کوفت و زهر ماری دم می کرد … خودم حوصله ی این کارها رو ن.ارم که.

یعنی حوصله ی هیچ چیزی رو ن.ارم. هده ی ناراحایش هز از هدین بود که چرا فقط نشساه ام پشت این میز و صندلی قهو و خونه ای ق.یدی . هز ارث ته کشی.

و ی بابای گور به گوریز رو دود کردم و فرساادمش سدت الیه ی ازون و هز این پول دیه ی بی زبون رو می.م

به چن. قوطی ش صت در ص. که این ا صغر قرتی برام دوال پهنا حسابشون می کنه.

وهز برتون ن.ارو که دزدی خیزی دارم ها … نه . یه حقوق کوفای بخور و ندیر از شیییرکت می گیرم.

بخاطر این . نیگا کن !. سه سال پیش چهار انگشت دست چپز رفت زیر ارو برقی کارگاو نجاری .

مرجان ظریفی

فقط هدین انگشتش صاز مون.و برای بیالخ دادن به روزگار. ۲ صاحب کار هی زد تو سر خودش که عمدی این کار رو کردم …

اما مگه می شه کسی عمدی دستاش رو بزارو زیر اون تیغ ارو ی الکردار که می تونه یه گاو رو دوشییقه کنه !

ندی دونز … یه دفعه چرتز گرفاه بود یا ضییعر رفاه بودم ؟ یادم ندیاد جون عده زیور ! گو شیز کو ؟… انگار یه میس کال دارم .

نه … باز یه پیامه از این … نه… ندی خوام دهنز به فحش باز ب شه . خیلی از فحش ب.ش می اوم…!.

بی مروت چهار کالس سوادش رو هی به نیز رخدون می کشی.!.

پنج سال الکی حرص ب.هکاری و قرض و قبض و قسط و هده چیز رو می خورد الکردار!

هرچه بش می گماز بی خیال روزگار … بی خیالش ندی ش.!. اصال پایه نبود ! نه توکار پیک،

نه تو کار پیک نیک. اون گاز پیک نیکیه گوشییه ی هال رو هز که می بینی تمننی ازش اسییامادو می کنز .

فقط روزی دو سییه دفعه .آخه یه وقت هایی ب. جوری دلز می گیرو از دست این روزگار غ.ار! ای ب سوزی روزگار! وقای چونه اش رو از روی زانو های تا ش.و اش بردا شت . ا صال بهز نگاو نکرد. رد نگاهش رو برد سدت شیشه ی دودو گرفاهی اتاق. به دست های چروک و یخ زدو اش نگاو کرد … هدیشه دسااش یخ بود.

تا د ساش به تنز می خورد ، سر تا پام یخ می کرد. بی پ.ر چق.ر زود د سااش چروک ش.ن. … از بس ظرف ها رو می سای ی. و می سایی . . می گمت وقای زهر ماری می خوری د سات رو به لیوان ها و ظرف ها نزن . فقط ظرف ها رو می سایی. …کاری به در و دیوار و شیشه های پنجرو ها ن.اشت. می گمت هدین روزهاست که صاحب خونه بیاد و ما رو از این زیر زمینی چهل ماری بن.

مرجان ظریفی : یک میس کال از شیرین

ازو بیرون ! .هی نق می زد که چن. ماهه اجارو خونه ن.ادیز . غصییه ی قبض های عقب افاادو ی آب و برق رو می خورد بی صاحاب! آهان ! یاد م اوم.. نزدیک ظهر بود . چن. تا سییب زمینی بار گشاشیاه بود تا بپزو . انگشیاش رو کردو بود تو اون سوراخ قالی و هی باش ور می رفت. دوسال پیش چن. تیکه ذغال افاا د روش و ان.ازو ی یه کر دست از قالی رو سوزون. . الکردار قبول ندی کرد حواسز نبودو و سوخاگیش هز زیاد معلوم نیست!. چی می گماز ؟… آهان! کدی از کنج دیواری که بهش تکیه زدو بود تکون خورد. دامنش رو روی زانوهاش کشی.. مثه کسی که می خواد آرزو کنه ،کر دست های چروک و پالسی.و اش رو نیگاو کرد . گمت… گمت: ۳ _ می خوام دنیامو عوض کنز! خن.و ام گرفت . زدم زیر خن.و . نه اینکه بخاطر اون آب شیینگولی چیز شیی.و بودم ها… نه ! بخاطر حرفش .آخه خیلی برام عجیب بود ! شیرین و این حرف ها !.الباه …ناگماه ندونه . چن. وقای بود که از این حرفها می زد . اما کجا رو داشت که برو ؟!. جایی رو ن.اشت . ننه باباش دوسال پیش ریق رحدت رو سرکشی.و بود ن. . خودش بچه بزرگه بود .

چهار بچه ریزو میزو ای که ننه اش بع. اون پس ان.اخاه بود، هدون دوسیییال پیش رفان. تو باغهای شهریار و ورامین گارگری . چی می گماز ؟…آهان … داشاز می گماز . پشت هدین میز فکسنی نشساه بودم . داشاز به سالمای خودم س ر می ک شی.م .انگار.. انگار ص.ا ش از اعداق تاریخ می اوم. بخ.ا. اولش.. اولش فک کردم یه ص.ا … از جایی ..توی اون پشت پسل ها ی سرم دارو کز کز میاد جلو…. سرم رو روی تکیه گاو صن.لی ول کرد م . سیگاری به فن.ک زدم و دودش رو فرساادم باالی سرم و تا رسی. به سقر نگاش کردم. هدون جدله دوبارو تکرار ش. – می خوام دنیامو عوض کنز. وقای فهدی.م ص.ای شیرینه زدم زیر خن.و . می خن.ی.م ها … می خن.ی.م از ته دل …. انگار هده ی تنز داشت بخار می ش. . خیس عرق بودم .

مرجان ظریفی : یک میس کال از شیرین

تو چ شدام پر آب ش.و بود . شیرین اون گو شه ی اتاق ن ش سا ه بود و انگاری داشت غرق می ش.؛ اما جز ندی خورد . دست ها ش رو زیر دامنش قایز کرد. نگاهش روی ترک دیوار روبه روش ایسااد . با ص.ای گرفاه ای گمت: _ می خوام پشت سرم رو هز نگاو نکنز. روی میز، یه بطری سییبز بود .

برش داشییاز و پشییادو دادم بهش . وقای بطری رو تا ته رفاز باال،گماز :من هز هدین طور !. بع. چن. تا باد گلو زدم . ندی دونساز اینق.ر بش بر می خورو ! اصال .. اصال از صبح یه چیزیش ش.و بود! .مثل مسافری ش.و بود که وقت رفانش رسی.و. بلن. ش. رفت حدوم …بع. هز رفت خری. .یه شونه تخز مرغ خری.

و یه روغ ن یه لیاری و چن. کیلو سیب زمینی . بع. اوم. هدون جا کنار دیوار چدبرو زد. بقیه اش رو هز گماز براتون…. نگماز ؟ ۴ بزار نگاو کنز ببینز یه وقت از شیرین میس کال ن.ا شاه با شز . این میس کال رو شیرین یادم داد. بع ضی وقت ها حس می کنز گوش هام سیینگین می شییه . مدکنه شیییرین زنخ بزنه و نشیینوم. دلز ب. جوری پیچ می رو به جون عده ام. دیروز یکی در حیاط رو کوبی.. هیچ حال ن.ا شاز برم تا دم در . اما فک کردم شای. شیرین با شه . بخاطرش رفاز در رو باز کردم . مامور آب بود.نه اینکه تا حاال اصییال دنبالش نگشییاه باشییز ها … نه بخ.ا ! . یکی دوبار از هدین پیرزن ایکبیری که دم در میشینه و بساط می کنه پرسی.م شیرین رو ن.ی.ی؟ ب. کردار جواب سییالم آدم رو هز به زور می دو . صییورتش رو کرد اون طرف و سییه چار تا حرف کلمت بارم کرد.

مرجان ظریفی : یک میس کال از شیرین

خواساز بزنز زیر بساطش و بگز دیگه این طرف ها پی.اش نشه . اما دن.ون رو جیگر گشاشاز . بع.ش … بع.ش.. آهان … یادم میاد بع. بلن. ش. و یواش یواش از جلوم رد ش. . پشت در هال ایسا اد. شای. بوی الکل اذیاش کردو بود چون … چون روی بینی اش چین ان.اخت و لب هاش رو رو هز فشییار داد. ندی دونز می خواست گریه کنه یا بخن.و!. بع. دساش رو روی چادر گل.اری که به میخ آویزان بود کشی.. چشز هام رو براش خدار کردم . گماز: می بینی ؟…ندی تونی بری … تو هیچ وقت ناونسای … ندی تونی … اصال کجا رو داری که بری ؟ نه پ.ری … نه مادری … بطری خالی رو طرف المپ گرفاز و از دهنه اش به نور چراغ نگاو کردم. چشداش دنبال چیزی تو خونه چرخی.. ندی دونز چن. نخ سیگار کشی.و بودم که خونه ش.و بود پر دود. چادرش رو برداشت و جلو ی پاش پهنش کرد . انگار… انگار که یه دشت پر گ ل جلو چشداش باز ش.و باشه چشداش برق زدن.. چادر رو دور سرش چرخون. و خودش رو تو اون د شت جا داد . انگار ش. هدون شیرینی که روزی د ساش رو گرفاز و آوردمش تا زیر هدین سقر با هز زن.گی کنیز . اما خیلی الغرتر از پنج سال پیشش ش.و بود. با خودم گماز جای دوری ندی رو . آخه کی با یه چادر گل.ار و ب.ون ساک از خونه ی شوهر می رو قهر! گمادش : داری میری ؟در رو پشت سرت ببن.. صورتش رو زیر چادرش قایز کرد و در رو بست. من … من … هدیشه تا اینجا بیشار یادم ندیاد!

داستان کوتاه یک میس کال از شیرین به نویسندگی مرجان ظریفی

اینستاگرام بازینام


بازینام

وب سایت بازینام | بازینام مجله فرهنگ ، ادب و هنر |

0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *