دستان لرزانی که..

دستان لرزانی که می خواستند فیدل را بَُکشند (داستان کوتاه)

دستان لرزانی که میخواستند فیدل را بکشند | داستان کوتاه داستان کوتاه؛ دستان لرزانی که می خواستند فیدل را بُکشند | نویسنده : فرناز عقیلی  سیگار برگ نصفه را بر لب گذاشت. آن را روشن کرد. اسلحه ی خود را برداشت. بعد از اینکه از پر بودن آن اطمینان پیدا ادامه مطلب…