زنگ تفریح
جشنواره دیالوگ
فراخوان هشتمین جشنواره ادبی اینترنتی دیالوگ منتشر شد
جشنواره داستان کوتاه دیالوگ هشتمین جشنواره دیالوگ با محوریت داستان ها کوتاه و دیالوگ نویسی و مونولوگ نویسی به اهتمام سایت بازینام فراخوان خود را منتشر کرد وبسایت بازینام در جهت معرفی و ایجاد بستر ادامه مطلب…
22 دیدگاه
Sama · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۱:۳۸ ق٫ظ
صراحت ،صداقت و صمیمیت داستان بسیار دلنشین بود.
مرجان · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۸:۵۹ ق٫ظ
با توصیفات ملموس و دقیقش تداعی کننده ای عالی برای دوره نوجوانی و تحصیل بود. فضایی که همه تجربه اش کردیم و مرور اشتراکات هر چند تلخ و تاریکمون، بی نهایت دلچسبه. سپاس فراوان🙏🌹
marjan · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۱۲:۰۲ ب٫ظ
فضا سازی داستان فوق العاده بود، علاوه بر اینکه ب تصویر کشیدن خاطره ای مشترک و ب نظرم ملموس برای همه است.
ب این نویسنده توانا تبریک میگم و امیدوارم در آینده نزدیک نوشته های بیشتری ازشون بخونم.🌹
سارا معصوم زاده · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۱۲:۴۷ ب٫ظ
یجورایی یاد زمانی افتادم که دبیرستان میرفتم با همون فضا سازی و مدیر بداخلاق
ازینکه چیزی و که خیلی دوست داشتم ازم بگیره و اون دوربین کوچیک همیشه همراهم بود
یه ترس همیشگی
بنظرم که فوق العاده بود.
نیلوفر · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۲:۳۸ ب٫ظ
فضا سازی و توصیف ها فوق العاده بود، لذت بردم، امیدوارم که نوشته های بیشتری ازشون بخونم 🌹👌
نیلوفر دهقانی · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۲:۵۱ ب٫ظ
ممنون از استاد عزیزم خانم لیلی زمان احمدی از سادگی نوشته خیلی خوشم آمد و باعث شد از اول داستان تا رسیدن به آخر جذبه ی خاصی نسبت به این داستان داشته باشم .
مریم · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۳:۱۰ ب٫ظ
بسیار داستان زیباو دلنشینی بود بافضاسازی ملموس وصمیمی که آدم احساس همزادپنداری باشخصیت های داستان میکند.💜💜😊
SR4 · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۳:۳۴ ب٫ظ
داستان؛عالی و دلنشین بود و به گونه ای توصیف شده بود که خواننده میتونست خودش رو در داستان تصور کنه
و یه جورایی داستانی بود که تو دوران بچگی برای همه اتفاق افتاده
در کل خیلی خوب و خاطره انگیز بود
ممنون از نویسنده😘😍🖒
SR4 · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۳:۳۵ ب٫ظ
💜💙💛💚❤
mah boosh · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۴:۰۳ ب٫ظ
دیدگاه
داستان بسیارساده وسلیس بیان شده بود وازمحتوای خوبی برخورداربود همچنین حس همزادپنداری مشترکی بین همه هم نسلهاوحتی نسلهای قبل وبعد رادر برداشت.
mah boosh · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۴:۲۴ ب٫ظ
دیدگا
Mahdiye · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۶:۰۹ ب٫ظ
داستان خیلی روان و ساده بیان میشه بسیار قابل باور با جزییات درست با خوندش واقعا یاد دوران دبیرستان می افتم یه جور خاطره انگیزه
ساناز · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۷:۵۰ ب٫ظ
فضا سازی و شخصیت سازی ها عالی بود و تصویر سازی فوق العاده.
محمدرضا · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۸:۳۰ ب٫ظ
باسلام وتشکرازنویسنده عزیز.داستان یادآور خاطرات دوران دبیرستان هرانسانی میتوانست باشد و فضاسازی ساده وروان قصه رادلنشین تر کرده است.
کوثر · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۸:۴۲ ب٫ظ
کل داستان انگاردوران دبیرستان خودم راتداعی میکرد وبسیارزیباودلنشین بود.
سیما · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۹:۴۲ ب٫ظ
سلام. به نظرم داستان خیلی صمیمی و دلچسب بود. من دوست داشتم سادگی قصه رو.
امیرحافظ · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۹:۴۵ ب٫ظ
مرا از میان بازی هایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب،… از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می شد.
اتاق آبی- سهراب سپهری
افسانه · اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۶ در ۹:۴۶ ب٫ظ
با سلام خانم زمان احمدی . داستان شما بسیار ملموس و نثر روانی داشت. امیدوارم همیشه موفق باشید
صبا · اردیبهشت ۲۴, ۱۳۹۶ در ۰:۰۰ ق٫ظ
با سلام.
بسیار زیبا و دلنشین و تداعی دوران دبیرستان بود.موفق باشی.
میترا · اردیبهشت ۲۴, ۱۳۹۶ در ۱:۰۵ ب٫ظ
با سلام خدمت دوست عزیز نویسنده.داستانتون بسیار دلنشین ، روان و صادقانه بود.طعم آشنایی که خاطرات را یادآور شد.آرزوی سعادت و شادکامی برایتان دارم
محمد سلطانی · اردیبهشت ۲۷, ۱۳۹۶ در ۴:۴۵ ب٫ظ
شاعر جان با لبخند همیشگى بر لب که گاهى به خنده هاى از ته دل بدل میشود …با همه بى هنرى روزگار باز هم تلخیهایش را با همان لبخند همیشگى ات به هیچ بگیر …
مرسى که هستى شاعر جان
نوشته هایت به رنگِ آبى آسمانى ات
همیشگی و مدام باد …
محمد سلطانی · اردیبهشت ۲۷, ۱۳۹۶ در ۴:۴۸ ب٫ظ
شاعر جان با لبخند همیشگى بر لب که گاهى به خنده هاى از ته دل بدل میشود …با همه بى هنرى روزگار باز هم تلخیهایش را با همان لبخند همیشگى ات به هیچ بگیر …
مرسى که هستى شاعر جان
نوشته های به رنگِ آبى آسمانى ات
همیشگی و مدام باد …